خدایا از آسمان ابریت غمگینم
از زمینت دلگیرم
از سکوت شبت هراسانم
گویی همه را خلق کرده ای تا بیازارند مرا
از شب سرد پاییزت از آدمهای مدعی احساس از چرخش زمینت از همه دلگیرم
از خودم از غمهای که هیچ وقت مرهمی نداشت
از جنونی که در خلوت خویش دارم از فضایی که در کلبه خویش دارم
از چهرهایی که شکل درویش دارند از همدمی که مثل عذابست
از دو راهی که هیچ نشانی از راه ندارد از رفتن که پایانی ندارد
از غمها که خلاصی ندارد از تنهایی از فراموشی خسته ام
خدایا آرامشم ده مگذار عهد بشکنم بر آنچه صلاح توست
خدایا خلاصم کن از نفسهای سنگین .......